حسن او بر چشم ما پیدا که کرد


در سر ما این چنین سودا که کرد

خانهٔ دل مدتی تاریک بود


این زمان روشنتر از صحرا که کرد

این عجب بین قطره ای دریا شده


غیر ما قطره دگر دریا که کرد

گر نه عشقش عیسی وقت من است


چشم نابینای ما بینا که کرد

ساقی سرمست ما را جام داد


این چنین ما را جز او سودا که کرد

راز مستان پیش هشیاران که گفت


سر ما با زاهدان پیدا که کرد

نعمت الله داد ما را بوسه ای


غیر او انعام خود با ما که کرد